صدا و آواز دو تن که آهسته با یکدیگر سخن گویند، سخن زیر لب و آهسته، پژپژ، آهنگ یا لفظی که شبان با آن بز را پیش خود بخواند و نوازش کند، برای مثال سخن شیرین از زفت نیاید بر / بز به پچ پچ بر، هرگز نشود فربه (رودکی - صحاح الفرس - پچ پچ) پچ پچ کردن: زیر لب و آهسته با هم حرف زدن
صدا و آواز دو تن که آهسته با یکدیگر سخن گویند، سخن زیر لب و آهسته، پژپژ، آهنگ یا لفظی که شبان با آن بز را پیش خود بخواند و نوازش کند، برای مِثال سخن شیرین از زُفت نیاید بر / بز به پچ پچ بر، هرگز نشود فربه (رودکی - صحاح الفرس - پچ پچ) پچ پچ کردن: زیر لب و آهسته با هم حرف زدن
پچ پچه. فچفچه. پژپژ. (رشیدی). بچ بچ. پج پج. نام آواز آنکه راز و نجوی کند. نجوی. نمیمه. هسیس. منافثه. سخنی که آهسته با یکدیگر گویند، لفظی که شبانان بز را بدان نوازند. پج پج: زه دانا را گویند که داند گفت هیچ نادان را داننده نگوید زه سخن شیرین از زفت نیاید بر بز به پچ پچ بر هرگز نشود فربه. رودکی. نشود بز به پچ پچی فربه. سنائی. - پچ پچ کردن با...، نجوی کردن با. آهسته با کسی سخن گفتن
پچ پچه. فچفچه. پژپژ. (رشیدی). بچ بچ. پج پج. نام آواز آنکه راز و نجوی کند. نجوی. نمیمه. هسیس. منافثه. سخنی که آهسته با یکدیگر گویند، لفظی که شبانان بز را بدان نوازند. پج پج: زه دانا را گویند که داند گفت هیچ نادان را داننده نگوید زه سخن شیرین از زفت نیاید بر بز به پچ پچ بر هرگز نشود فربه. رودکی. نشود بز به پچ پچی فربه. سنائی. - پچ پچ کردن با...، نجوی کردن با. آهسته با کسی سخن گفتن
کلمه ای است از توابع که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند. (برهان). آفرین. زه. مخفف واه واه. (غیاث). مکرر په. به به: روحانیان چو بینند ابکار فکر من په په زنند بر وی و نام خدا برند. کمال اسماعیل. دیده را و مژه را دید دلم خشک و چه گفت گفت په په نبود بخت بدین شادابی. مسیح کاشی. بوحدت فروناوری هیچگه سر چو حلواخوری زود گویی که په په. ؟ ، به به. (در زبان اطفال) ، شراب یا غذائی شیرین یا لذیذ. - با په په چیزی را خوردن، با التذاذ تمام خوردن. خوردن چیزی را و تحسین کردن آنرا. سخت از آن ملتذ شدن
کلمه ای است از توابع که در هنگام تحسین با حیرت آمیخته گویند. (برهان). آفرین. زه. مخفف واه واه. (غیاث). مکرر په. به به: روحانیان چو بینند ابکار فکر من په په زنند بر وی و نام خدا برند. کمال اسماعیل. دیده را و مژه را دید دلم خشک و چه گفت گفت په په نبود بخت بدین شادابی. مسیح کاشی. بوحدت فروناوری هیچگه سر چو حلواخوری زود گویی که په په. ؟ ، به به. (در زبان اطفال) ، شراب یا غذائی شیرین یا لذیذ. - با په په چیزی را خوردن، با التذاذ تمام خوردن. خوردن چیزی را و تحسین کردن آنرا. سخت از آن ملتذ شدن